سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای شهدا...!

یکشنبه 86 اسفند 26 ساعت 3:53 عصر

       بسم الرّب الشهدا و الصدیقین!

یادش بخیر...دی مه سال 1385 بود.تصمیم گرفتیم به اهوازبرویم...حال عجیبی داشتم!

زمانی که به اهواز رسیدیم و آن زمان که به مزارشهدا پا گذاشتم از احساس عجیبی که داشتم اشک درچشمانم حلقه زده بود...نزدیک قبر دایی عزیزم دیگر قادر به کنترل اشکهایم نبودم و سیل اشک بر گونه های سردم جاری بود...جلوتر به قبر شهدای گمنام هم سر زدیم و با دیدن پسری که از ته دل اشک می ریخت احساس خاصی به من دست داد...وقت ترک اهواز حسابی دلم گرفته بود...و دیدم که فقط این من نیستم که طاقت دل کندن ندارم و با این اوضاع همگی تصمیم گرفتیم به شلمچه برویم. تا آن موقع هنوز شلمچه را ندیده بودم...و با پا گذاشتن به آنجا بود که واقعا حس کردم چقدر اینجا پاک و مقدس است...انگار با همه جای دنیا فرق داشت!وقتی پابه ان مکان مقدس گذاشتم بوی خون شهدا را حس کردم خاکی خوشبو بود...بوی خون شهدا...با دیدن سنگر ها و بسیجی هایی که ازداخل سنگرها بیرون می آمدند حس می کردم واقعا در دوران جنگ هستم دارم اینها را می بینم...روحانیت خاصی داشت...بلاخره وقت برگشت هم فرا رسید و دوباره من بودم و اطرافیان که نمی توانستیم از آن خاک پاک دل بکنیم  و بینمان فقط سکوت بود و سکوت...و من انگار که صدای پای شهدا را در کنارم می شنیدم...

دیگر بیشتر از این جای توصیف نیست!دیدن می خواهد و حس کردن...

برای شادی روح شهدا صلوات!


نوشته شده توسط : سیده الهه

نظرات سنگر گرفته ها [ نظر]